سفارش تبلیغ
صبا ویژن



حدیث -

   

یا باید از خیابون رد بشم  یا از پل هوایی .

برای رد شدن از خیابون تنها ابزاری که در اختیار دارم یک عصای سفید است ، این عصا در خیابان کارایی ندارد ، این عصا برای چاله ، چوله های کوچه است ، برای اینکه زمین نخورم ، اما اینجا خیابونه ، ماشین ها مثل چاله ، چوله های کوچه نیستند که منتظر باشند من از یه جای دیگه رد بشم ، دیگه نمی خواهم برای رد شدن از خیابون یکی دستم رو بگیره ، چاره ای ندارم جز اینکه از پل هوایی رد بشم .  از آقایی می پرسم ، می گه : این نزدیکیها پل نیست .  باید پیاده روی کنم ، ساعت رو هم نمی دونم ،دیرم شده یا نه ؟  ، از این به بعد باید زودتر از خونه در بیام ، به پل می رسم ، پله ها رو یکی ، یکی می رم بالا ، اما نمی دونم چرا هر چه جلوتر می رم تعدادشون بیشتر میشه ، خسته شدم ، ساعت رو هم نمی دونم .

طرح هایی  از قبیل :  پل های هوایی مجهز به پله برقی و عصاهای هوشمند و ... اجرا شده  ، ولی نه در همه جا و به صورت گسترده ، چه خوب می شد مهندسان ما بجای هزینه ، برای ساخت پل های هوایی زیبا و شیک ،  به مشکلات نابینایان و البته مردم عادی در استفاده آسان تر از پل ها بپردازند 



نویسنده » حدیث » ساعت 10:6 صبح روز پنج شنبه 87 مهر 18

برای بزرگتر دیدن تصاویر بر روی آنها کلیک کنید

 

        

    



نویسنده » حدیث » ساعت 5:4 عصر روز دوشنبه 87 مهر 15

دوباره یه صبح دیگه و قصه تکراری آدم ها و ماشین ها ، یکی ، دو تا ، سه تا ... اتوبوس های زرد ، آبی ، سبز.
یکی پشت دیگری از مقابل چشم های مضطرب و نگران مسافرای توی ایستگاه می گذرند . تنها چیزی که خیلی تو چشم میاد برق چشم های مسافرایی که با خیال آسوده ، توی این خیابونونای شلوغ پلوغ به صندلی های اتوبوس تکیه زدند و به مسافرای در به در توی ایستگاه نگاه می کنند. به ساعتم نگاه می کنم . بیست دقیقه ای میشه که توی ایستگاه ایستادم . با محاسبه قبلی الان باید سر کارم باشم . « نظم و ترتیب » ؛ چه واژه های بی معنایی به نظر می رسند .
روزای اول وقتی چشمم به اتوبوس های تر و تمیز افتاد ؛ همون روزایی که قرار شد تمام مردم فهیم و دلسوز شهر برای جلوگیری از مصرف بی رویه بنزین و رفع مشکل آلودگی هوا و ترافیک سنگین دیگه با وسایل نقلیه شخصی بیرون نیان و به جاش از اتوبوسهای عمومی استفاده می کنند می گم ؛ باور نمی کردم دیگه روزای پر ترافیک و ایستگاه های پر انتظار و دیر رسیدن به مقصد تموم شده باشه . توی خیال خودم دیدم که با وقار و آرامش داره از پله های اتوبوس بالا می ره . رویای من که نه ، رویای تمام شهر داشت به واقعیت می پیوست . و من با شور و شوق تمام فریاد زدم :
سلام زندگی شهری !
سلام فرهنگ شهرنشینی !
از فکر می آم بیرون . به ساعت نگاه می کنم. نیم ساعت گذشته و من هم چنان با توهم یک شهروند مترقی توی ایستگاه ایستاده ام .
راستی ! چه طرح خوبیه این ایستگاه های جدید اتوبوس ! اگه دستاتو سایبون چشمات کنی ، تا چشم کار می کنه محدوده ایستگاه . یه اتوبوس هر کجا بخواد می ایسته . اصلا مهم نیست کجا باشه . اون دیگه بستگی داره به سلیقه راننده به قول شاعر :
« تا یار که را خواهد و میلش به که باشد »
مسافرا هم می تونند این محدوده رو هروله کنان تا اتوبوسها بدوند .البته این اصلا بد نیست . چرا ؟ چون شما قبل از رسیدن به کارتان ورزش صبحگاهی هم انجام داده اید .
کسی چه می داند . شاید یکی از اهداف این طرح کم کردن وزن شهروندان محترمی باشد که از اضافه وزن رنج می برند . کم کم حوصله ام داره ته می کشه . دیگه قید سر وقت رسیدن به سر کار را زدم .
خودمو می اندازم وسط جمعیتی که جلوی در اتوبوس جمع شدند . در باز میشه . دعوای تکراری زن ها و مردها و دوباره پیشروی آقایون به محدوده خانوم ها . راننده در عقب رو می بنده و فریاد می زنه : مردونس... ، دارم منفجر می شم اما شور جمعیت انگیزه مو بیشتر می کنه . با چشم های گرد شده از وسط جمعیت سرمو می چرخونم به عقب . یه اتوبوس دیگه داره می یاد ... !
جمعیت جدیدی جلوی درب عقب جمع شدند . با فشار جمعیت می رم بالا . هنوز پاهام به پله های دوم نرسیده یکی محکم می زنه رو شونم و می گه : مگه ( ... ؟! ) ( معنای مودبانه آن می شود : مگه چشم نداری ؟! ) و شروع می کنه تموم دق و دلی هاشو سرم خالی کردن .
صداشو نمی شنوم . فقط دو تا لب می بینم که تند تند به هم می خورند و ...
دو تا صندلی خالی باقی مونده ، نزدیک ترین اون ها رو انتخاب می کنم و نفس راحتی می کشم .
تا ... فردا !

 

منبع : ماهنامه امید انقلاب دی ماه 1386 شماره 386



نویسنده » حدیث » ساعت 9:52 عصر روز یکشنبه 87 مهر 14

گر چه نام گذاری کوی و برزن به نام گل و بوستان زیباست ، اما زیباتر انسانهایی هستند که روح لطیف و بزرگی داشتند ، افرادی که یاد آوری نامشان رایحه ی جنت را به ارمغان می آورد و خاطرشان به زیبایی گل سرخ در ذهن ها نهفته است ، شهیدان و علمایی که ایران امروز وامدار آنها است ، ولی نسل کنونی به تدریج از آنها فاصله می گیرد ، شاید این شکاف تقصیر ما باشد ، اینک ما موظفیم که نام و خاطرشان را زنده نگه داریم و بی شک هر گامی هر چند کوچک در این راه موثر خواهد بود ، کودکان ما باید بدانند که این سرزمین ، وارث چه کسانی است ، باید بدانند ، تا آن زمان که بزرگ می شوند ، برخود ببالند و به چنین انسانهایی افتخار کنند . نام گذاری خیابانها و میدان های اصلی شهر به نام این عزیزان در هویت بخشی به نسل جدید بسیار تاثیر گذار خواهد بود و اما نکته دیگر دقت در انتخاب عناوین برای مکانهای مختلف و تاثیری است که در ذهن ها بر جای می ماند  ، مثلا نام هایی را که برای شهربازی ها و پارک ها انتخاب می کنیم مقایسه کنیم با مزار قبور،  معمولا مزارهای ما عناوینی چون بهشت زهرا ، بهشت کبری و یا دیگر ائمه معصومین علیهم السلام را دارند البته من نمی خواهم بگویم این کار ، کار اشتباهی است ، بلکه می خواهم بگویم در انتخاب نام برای دیگر مکان ها هم چنین رویه ای را در پیش بگیریم ، شاید امروز اگر کودکی و یا حتی نوجوان و جوان ما ، اسم حضرت زهرا سلام الله علیها را بشنوند ناخود آگاه یاد قبرستان بیافتند و اگر عزیزی را هم از دست داده باشند این نام برایشان خاطره ی بدی خواهد شد ، خوب چه اشکالی دارد نام بهشت زهرا را برای پارک انتخاب کنیم ، مکانی که می توانیم بگوییم ، اکثر کودکان از آن خاطره ی شیرینی دارند و حتی بزرگترها هم آن مکان را محلی برای آرامش و تجدید قوا انتخاب می کنند ، واقعا حیف نیست این انسانهای بزرگ را که منشاء حیاتند نامشان را به رسم غلط فقط به بعضی مکانهای خاص اختصاص دهیم .



نویسنده » حدیث » ساعت 8:13 عصر روز شنبه 87 مهر 13


خوش به حال سهراب که ذهنی آرام و خیالی وسیع داشت ، آنچنان که هر گاه اوضاع را مناسب نمی دید قایقی می ساخت و خود را دور می کرد ، خوش به حالش که در ذهن او آب روشنی جای داشت ، خوش به حالش حوض نقاشی اش تنها ماهی نداشت ، خوش به حالش که در زمان او فقط آب را گل می کردند ، خوش به حال او که در دهه های نخستین صنعتی شدن بود ، اگر سرطان نمی گرفت بی شک زندگی شهری امروز او را دق مرگ می کرد ، .
شهر سالم ، یعنی شهری که ذهن مردم آن  سالم است ،  اگر شهری را دیدیم که مردمان آن شاد و بانشاط اند بدانیم که آن شهر سالم است ، شعار نیست ، چون جسم و روح ما در تعامل با رویدادهای شهری است و بی شک هرگونه ناسامانی آن ، روح ما را نیز خدشه دار می کند ، فضای شهر مهمترین تاثیر را در این آرامش روانی دارد مثال می زنم : چرا بوق ماشین ها باید اینقدر ممتد باشد ، بهتر نیست از صدای پرنده و آبشار استفاده شود ، جدی نگیرید فقط یک مثال بود  ، اگر اینگونه می شد مطمئنا آمار مرگ و میر دو برابر می شد ، چون مردم به جای فرار ، سکون را ترجیح می دادند ، از شهرداری هم انتظار داریم راه حلهای بی ربط را ارائه ندهد؛ چون گاهی وقت ها مشکل زا هستند



نویسنده » حدیث » ساعت 5:15 عصر روز جمعه 87 مهر 12

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >